جدول جو
جدول جو

معنی زن برار - جستجوی لغت در جدول جو

زن برار
برادرزن، برادرخانم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندبار
تصویر زندبار
حیوان بی آزار مانند، گاو و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زن باره
تصویر زن باره
مردی که زنان را دوست دارد، زن دوست، زن باز
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
هر جانور بی آزار باشد از جنس گوسفند و گاو و امثال آن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام مملکتی است. (از برهان). از: ’زنگ’ + ’بار’ (پسوند مکان). ساحل شرقی افریقا. (حاشیۀ برهان چ معین). ولایت زنگ. (فرهنگ رشیدی). مملکتی در افریقای شرقی در کنار اقیانوس هند و کوائیلوآو ملند دو شهر معروف آن مملکت اند و تجارت آنجا چوب آبنوس و کندر است. (ناظم الاطباء). ناحیت زنگ. زنج. زنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مملکتی مستقل که مساحت آن 2640 کیلومتر مربع است و کل جمعیت آن 307000 تن است. جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک تانگانیکا. از کشورهای تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر بود و اکنون از کشورهای مشترک المنافعبه شمار می آید. این جزیره و جزیره پمباو جزایر ساحلی دیگر کشور زنگبار را بوجود آورده اند. پایتخت و شهر عمده این کشور زنگبار است که 45000 تن سکنه دارد و سکنۀ جزیره زنگبار 165300 تن است. زنگبار یکی ازبزرگترین مراکز کشت میخک و قرنفل در جهان است و دیگر محصولات آن نارگیل، فلفل و برنج و عاج می باشد. مجاورت زنگبار بر ساحل شرقی افریقا در تاریخ این کشور اثری فراوان باقی گذاشته است. این کشور از دوران کهن با ایران و هند و نواحی اطراف خلیج فارس و بحر احمر ارتباط داشت و در اوایل دورۀ اسلامی سواحل شرقی افریقا مخصوصاً زنگبار مورد توجه دول مختلف قرار گرفت. درسال 1553 میلادی پرتقالیها زنگبار را تصرف کرده و آنرا پایگاه تجاوزهای خود بطرف شرق قرار دادند. در سال 1698 پادشاه عمان بر پرتقالیها غلبه کرد و زنگبار را به تصرف خویش درآورد و زنگبار مرکز تجارت طلا و عاج و بردگان افریقائی گردید. در حدود سال 1865 زنگبار از عمان جدا شد و در سال 1890 کشور فرانسه و آلمان موافقت کردند که زنگبار تحت الحمایۀ بریتانیای کبیر شود. در سال 1963 استقلال یافت و در 16 دسامبر همان سال به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. (از لاروس) (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی) :
گر ز جود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار
ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان.
فرخی (دیوان ص 338).
چه ده دهی که بد و نیک وقف بود بدو
به زنگبار و بهند و به سند و چالندر.
عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خسرو چین از افق آینۀ چین نمود
زآینۀ چرخ رفت رنگ شه زنگبار.
خاقانی.
به یکجای هم روم و هم زنگبار
فرومانده زنگی و رومی ز کار.
نظامی.
تو گفتی که در خطۀ زنگبار
ز یک گوشه ناگه برآید تتار.
سعدی (بوستان).
لشکر زنگبار شب جهت اعانت و اغاثت به پیوستن بدیشان بزودی مدد نمود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 74).
از اول زنگبار تا آخر روم
با دوست مبارکیم و با دشمن شوم
یا سخت چو سنگ باش یا نرم چو موم
یازنگی زنگ باش یا رومی روم.
انصاف (از امثال و حکم دهخدا ص 2031).
رجوع به لباب الالباب و مجمل التواریخ و القصص و حبیب السیر و تاریخ سیستان و تاریخ ادبیات ادوارد براون و سفرنامۀ ناصرخسرو و زنگستان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دوات سیاهی را گویند. (برهان). کنایه از دوات که مداد را در آن اندازند و هندبار نیز خوانندش. (آنندراج) (از انجمن آرا). کنایه از دوات باشد. (فرهنگ رشیدی). سیاهی دوات و مرکب. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ بمعنی صمغی است که از صنوبر گیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، کات کبود، جرس، جوزگره. (ناظم الاطباء) ، دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فنر. کلون. زنبرک. (دزی ج 1 ص 605)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنگبار. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زِمْ)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درختی چون چنار. (ازاقرب الموارد) ، انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ سِ)
بردارندۀ شن. حمل کننده شن و ماسه
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنگبار
تصویر زنگبار
دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن خراب
تصویر زن خراب
شب باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن بر
تصویر زن بر
آنکه برای دیگران زن برد دیوث پا انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبار
تصویر زنبار
مگس گوشتخوار، انجیره از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن بر
تصویر زن بر
((زَ بَ))
دلال محبت، پاانداز
فرهنگ فارسی معین
کنایه از: ساق دوش
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرد زن صفت
فرهنگ گویش مازندرانی
آبرار
فرهنگ گویش مازندرانی
مادرخانم
فرهنگ گویش مازندرانی
برادر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ای برادر، صوتی در مقام تعجب و یا افسوس
فرهنگ گویش مازندرانی
برادر جان، نامی برای مردان
فرهنگ گویش مازندرانی
برادرخوانده، یار و مددکار مثل برادر
فرهنگ گویش مازندرانی
برادر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی